یکی از دستاوردهای انقلابهای بزرگ دو سه قرن اخیر در غرب، احیا شدن حقوق انسان بود که تا پیش از آن در غرب معنا و مفهومی نداشت و باید آنی پذیرفته و تمکین میشد که از زبان صاحبان قدرت بیرون میآمد. توجه به حقوق بشر پس از این انقلابها بیشتر و بیشتر شد و مناسبات جدیدی هم ایجاد کرد؛ اما این بهمعنای تسلیم قدرت و قدرتمندان در برابر مفاهیم و الزامات برآمده از حقوق بشر نبود؛ بنابراین، دیری نپایید که کارکرد حقوق بشر تغییر یافت؛ قدرتمندان غربی از یکسو با در نظر گرفتن ظرفیتهای فراوان حقوق بشر و استعداد ذاتی آن برای تبدیل شدن به یک ابزار سیاسی کارآمد، آن را علیه کشورهای مخالف خودشان به کار گرفتند و همچنان از این حربه استفاده میکنند و از سوی دیگر، برای رها کردن خودشان از قید و بندهایی که حقوق بشر برایشان ایجاد میکرد، بسیار ظریف و نامحسوس، بسترهای قانونی ایجاد کردند و تقریباً مناسبات اجتماعی دوران سیاه و ننگآور اروپا را در شکل و شمایلی تزئینشده و امروزی زنده کردند؛ با این تفاوت که برای ساکتنگهداشتن قاطبه جامعه و جلوگیری از اعتراضات اجتماعی، در حدی بهنسبت بهتر از آن دوران سیاه و بهمیزانی که رضایت عمومی را در پی داشته باشد، رفاه و معیشت آنان را فراهم آوردند و برای اطیمنان یافتن از سکوت کامل و رخوت اجتماعی، آزادیهای کاذب و برنامهریزی شده و سرگرمیهای فرصتسوز را در وجود مردمشان نهادینه کردند و پس از آن، با آرامشخاطر بارها و بارها حقوق بشر را ذبح کردند و با جنازهاش هم به جان دولتها و ملتهای دیگر افتادند و این قصه تلخ و غمبار همچنان ادامه دارد.